برای مامان باباها، چی قشنگتر از چشمای برق زده و خندهی از ته دل بچههاس؟
پررنگترین خاطراتی که از کودکیم دارم، عشقیه که خونوادم بهم دادن و باهاش بزرگ شدم. این عشق بعد از مادر شدن خودم یجور دیگه خودش رو نشون داد. اولش از خیالبافی شروع شد؛ چشمام رو بستم و یه عالمه بچه رو تصور کردم که دارن بستههاشون رو باز میکنن، جیغ می زنن، میخندن و بزرگتراشون رو بغل میکنن. “بچه های شاد دنیاشون قشنگتره، برای همین میتونن در آینده هم دنیای بهتری بسازن” حتی فکر کردن بهش هم قشنگ بود.
تحقیق و پرس و جو رو شروع کردم. گشتم، تلاش کردم و خواستم که بشه. چیزی رو که لایق بچههای همهمون بود، تا جایی که بین دنیای بچههای ما و بقیه بچههای دنیا فرقی نباشه!
نتیجهاش شد یه خونواده بزرگ از آدمای متخصص که با هم بالاخره تونستیم انجامش بدیم! ما خیال بافیمون رو به واقعیت تبدیل کردیم و کماکان به خیالبافی ادامه میدیم و برای شاد بودن نسلهای بعد از خودمون پیش میریم. تا جایی که وقتی یه روزی یه بچهای بزرگ شد و اسم «گونش» رو شنید، همون لبخند آزادانه دنیای بچگی بشینه کنج لباش.
این بچه همون آدمیه که یه روزی همهمون بهش افتخار میکنیم و الان برای رسیدن به اون روز هرکاری که بتونیم میکنیم…برای خوشحال بودنش!
گونش راغب - ۲۲ دی ۱۳۹۹